کتاب صوتی "جستارهایی در باب عشق"
۱۰ بهمن ۱۴۰۲
اخبار شهر باباک
196 بازدید

درباره نویسنده :

(آلن دو باتن) نویسنده فیلسوف و مجری  تلویزیون بریتانیا است .

آلن دوباتن ۱۹۶۹ متولد سوئیس و ساکن لندن است. او همسر و دو فرزند دارد. داستان‌هایش را فکر فلسفی‌اش غنا می‌بخشد و فلسفه‌اش را فکر داستان گوی‌اش شنیدنی و روان می‌کند. او فیلسوف داستان پردازی است که با ژان پل سارتر و آلبر کامو شباهت‌هایی دارد.

آلن دو باتن به صورت جدی خودش را به بهبود کیفیت زندگی از طریق اندیشیدن و فلسفه متعهد می‌داند و در همین راستا در نقاط مختلف جهان مدارسی را به عنوان school life مدرسه زندگی تاسیس کرده است. 

کتاب جستارهایی در باب عشق نوشته آلن دو باتن، موضوعات مختلفی را به شیوه‌های فلسفی با تاکید بر ارتباط آن با زندگی روزمره بررسی می‌کند؛ این کتاب را گلی امامی به زبان فارسی ترجمه کرده است.

داستان کتاب جستارهایی در باب عشق : دو باتن در این کتاب عشق را از زوایای مختلف بررسی می‌کند این یکی از هنرهای دو باتن است که یک موضوع را می‌گیرد و از نظر ادبیات جامعه شناسی، روانشناسی و فلسفه تحلیل می‌کند و به این می‌پردازد که هر کدام از آن‌ها چه بازتاب‌هایی دارند و سرانجام عاقبت کار به کجا می‌انجامد.

داستان این کتاب روایت دو مسافر است که کنار هم در هواپیما قرار می‌گیرند و به مرور علاقه‌ای میان آنها ایجاد می‌شود و در نهایت کار آنها به عشق می‌رسد؛ رابطه آنها فراز و نشیب‌هایی راتجربه می‌کند و پس از مدتی به پایان می‌رسد این پایان رابطه مرد را دچار افسردگی می‌کند تا اینکه پس از مدتی ...

داستان کتاب جستارهایی در باب عشق با بررسی احتمالات یک برخورد و آشنایی پیامد آن آغاز می‌شود و در گام نخست سعی دارد هاله قدسی را که پیرامون این آشنایی‌ها ساخته می‌شود پاک کند ما عادت داریم در ابتدای آشنایی‌ها( و در زمانی که آدم گرسنه خواب نان سنگک میبیند) به آشنایی‌هایی که برایمان پیش آمده جنبه قدسی و ماوراالطبیعه بدهیم و آن را هدیه الهی یا هدیه کائنات و حاصل تفکر مثبت و قانون جذب قلمداد کنیم.

 

نقد کتاب جستارهایی در باب عشق

 

فصل اول 

 

فصل ۱ کتاب جستارهای در باب عشق در مورد تقدیرگرایی است نویسنده از نحوه شروع رابطه اش می‌گوید، از اینکه چطور در ذهنش دیدارشان جادویی به حساب می‌آید این حساب و کتابی است که خیلی‌ها درگیرش می‌شوند، وقتی عاشق کسی می‌شوی مدام فکر می‌کنی که اگر آن روز فلان جا نبودی که فلان اتفاق بیفتد هیچ وقت او را نمی‌دیدی و از روند اتفاقات احساس شگفتی می‌کنی.  

چرا ما به جادویی بودن نحوه آشناییمان نیاز داریم؟

فکر کردن به اینکه دست جادویی سرنوشت ما را سر راه هم قرار داده به چه دردمان می‌خورد و در مقابل چه ضرری خواهد داشت؟

این تقدیرگرایی که اتفاقاً به آرمانگرایی که موضوع فصل دوم است خیلی مرتبط است حس مشترک اول رابطه برای خیلی از آدم‌هاست جایی در انتهای فصل اول آلن دو باتن می‌گوید :

«ایراد من در این بود که سرنوشت عاشق شدن را با سرنوشت عاشق شدن به شخصی خواست اشتباه گرفته بودم خطا در این بود که تصور می‌کردم این کلوئه است و نه عشق که اجتناب ناپذیر است. »

این جمله‌ها یعنی این عشق است که آدمیزاد به خاطر نیازهایش درگیر آن می‌شود. ممکن بود به جای کلوئه کسی دیگر را ببیند و رابطه شروع شود در ابتدای رابطه تمام حرکات معشوق جادویی است .

ضرر این نوع نگاه که یا از ژنتیکمان وارد مغزمان شده یا از تربیت و فرهنگ این است که روزهای عادی و بدون جادو به سرعت تو را عصبانی و دلسرد می‌کند. مقدس پنداشتن یک امر عادی باعث می‌شود تلاش در رابطه کم شود و به جای آن انتظارها بالاباشد. این می‌شود که گاهی به خاطر همین تقدیرگرایی است که پرت می‌شویم به پله آخر و رابطه به هم می‌ریزد.

فصل دوم: آرمان گرایی

 در فصل دوم یک کلمه خیلی برجسته است کلمه «قهرمان» نیاز ما به قهرمان زندگی کسی بودن و یا پیدا کردن یک قهرمان یا منجی برای زندگی خودمان .

جایی در این فصل راوی می‌گوید: ما عاشق می‌شویم به این امید که ضعف‌هایی که می‌دانیم در خودمان هست را در دیگری نیابیم. 

 

آرمان‌گرایی یعنی متوقف کردن مشاهده یعنی یادمان برود با یک آدم در رابطه هستیم که مثل خودمان نقاط قوت و ضعف دارد. 

مسئله دیگری که در آرمانگرا بودن پیش می‌آید این است که آدمی که قدرت مشاهده را از دست می‌دهد به جای مشاهده شروع به مقایسه می‌کند. به نظر من ضعف‌های طرف مقابل را نمی‌بینی و دنبال چیزی تمام و کمال هستی؛ بعد که دست زندگی به زور ضعف‌ها را نشانت داد شروع به مقایسه می‌کنی که چرا رابطه من این شکلی است و رابطه فلان دوستم اینقدر خوب است این وسط مشاهده خودت هم از دست می‌رود؛ این می‌شود که کم کم یک آدم آرمانگرا خودش را عاری از ضعف می‌بیند و طرف مقابلش را پر از اشکال چون قدرت مشاهده از دست رفته است.  

«شور اولیه بر پایه بی‌خردی است» که یعنی شور و حال عجولانه اول رابطه که همه درگیرش هستند بیشتر تحت تاثیر هورمون‌ها و احساسات افسارگسیخته است که در شروع طبیعی به نظر می‌رسد، اما آگاهی از چنین حسی کمک می‌کند پله‌های بعدی با صبر بیشتری پیش برود.  

 

فصل سوم، چهارم و پنجم:

آدم در رابطه دنبال تحلیل مفاهیم پنهانی است؛ یعنی با دقت نگاه کردن طرف مقابل و تحلیل رفتارهایش. این قسمت از رابطه انسانی به شدت شبیه به رفتارهای از روی غریزه حیوانات است. یک سری رفتار دسته‌بندی شده با نتایج و تحلیل‌های خاص خودش که در انتها به تو بگوید که آیا اجازه داری مرز آشنایی را رد کنی و به مرحله عمیق‌تری برسی یا خیر، یک جور معلق ماندن بین پیش بردن رابطه یا توقف زود هنگامش از ترس صدمه خوردن.

یک جمله خوب در این فصل هست که از توقعات برابر در یک رابطه می‌گوید. این یک اشکال بزرگ در خیلی از رابطه‌هاست. توقعات برابر نیست یکی می‌خواهد رابطه فیزیکی را تجربه کند و یکی می‌خواهد به هدف ازدواج برسد.

آدم باید با توقعات برابر به یک رابطه متعهد بشه همون اندازه کوتاه بیاد که طرف مقابلش حاضره؛ نه اینکه فقط بخواد خودشو سرگرم کنه و دیگری دنبال عشق واقعی باشه به نظر من از اینجاست که تمام رنج‌ها شروع می‌شه.

در فصل مربوط به اصالت از کمرنگ شدن خود واقعی حرف زده می‌شود اول رابطه سعی می‌کنی بسنجی طرفت از چه شخصیتی خوشش می‌آید و بعد دائم آن فاکتورها را با خودت می‌سنجی و اینطور می‌شود که خود واقعیت با خودی که می‌خواهی تظاهر کنی هستی درگیر می‌شود. 

با آدمی در رابطه می‌روید که عاشق رقص است و نگاه عمیقی به این قضیه دارد. خودتان را تصور می‌کنید که در میدان‌های شهر دو نفری دارید می‌رقصید و برنامه رقصی نیست که شماها در آن شرکت نکنید. آینده از راه می‌رسد و آدمِ توی رابطه هیچ حسی به رقص ندارد. پذیرفتن این واقعیت شما را از پا در می‌آورد. پس سعی می‌کنید خیال کنید که او واقعاً عاشق رقص است، فقط آن شب سرما خورده بود یا خوابش می‌آمد یا نمی‌توانست بیاید چون باید می‌رفت سر کار.

اما داشتن این توهمات تا کجا‌ خوب است و کجا به ضرر ما است؟

اخبار مرتبط